هر کودکی گرچه از همان روزهای نخست تولد،سخنان مادر و پدر و نزدیکان و بستگان خود را میشنود،ولی اولین ارتباط کلامی و رابطهء همسخنی و آشنایی او فقط با مادر و از راه شنیدن لالایی است.کودک،صدا و لحن گرم و گیرای مادر را از میان همهء صداها تشخیص میدهد و با آن انس میگیرد و همانطورکه گرمی مطبوع تن و بوی جانپرور بدن مادر و ضربان قلب او را حس میکند صدای او را نیز در میان همهء صداها تمیز میدهد.
لالایی سخنی است موزون و آهنگدار که مادر برای کودک زمزمه میکند و او را در خواب خوش فرومیبرد.این کلمات ساده و حرفهای بیپیرایهای که بیانکنندهء عادیترین موضوعهای خودمانی و ذوقی زندگی است چون بر زبان مادر جاری میشود،با جوهری از عشق و احساس همراه است که سامعهء کودک را مینوازد و در جان او اثر میکند و او را آرامآرام در خوابی راحت و عمیق غرقه میسازد:
حرکت منظم گهواره یا ننو،شنیدن آوای محزون،گوشنواز و عاشقانهء مادر که از تمام وجودش مایه میگیرد،آرامشی به کودک میبخشد که وصفشدنی نیست.آهنگ این لالاییها مهربان،نرم،احساساتی و آرامبخش است و مضمون آنها ساده و روشن و بیپیرایه.پیامی است که مادر به همراه امواجی نامریی، مستقیما و بیواسطه برای فرزند خود میفرستد.صدای مادر با آن جوهری که دارد در تن و جان کودک،اثر میگذارد که یک رابطهء حسی،بیزبان و توصیفناپذیر بین آن دو به وجود میآورد....
با این لالاییها طبیعت،محیط پیرامون،حالوهوا و فضای اطراف و مسائل مربوط به زندگی،از زبان مادر و تغنّی مهربان و بیان گرم او به طفل منتقل میشود و طفل که برای شناخت و دریافت کیفیت زندگی پیرامونش در تمام زمینهها کنجکاو است و تقلا میکند از این طریق با آنها آشنا میگردد و کمکم با رنگها،اصوات،اشیاء،اشخاص و محیط اطراف خود انس میگیرد.اهمیت و ارزش والای این رابطه در این است که طرز تکلم،وزن موسیقایی و کیفیت ادای کلمات زبان مادری را در ضمیر صافی خود ضبط میکند و حنجره و کام و زبان او نیز به همان صورت رشد میکند و پرورده میشود....
ادامه مطلب ...به نام خدا
یکی بود یکی نبود
یک روز موش کوچولویی در میان باغ بزرگی می گشت و بازی می کرد که صدایی شنید:میو میو.موش کوچولو خیلی ترسید.پشت بوته ای پنهان شد و خوب گوش کرد.صدای بچه گربه ای بود که تنها و سرگردان میان گل ها می گشت و میومیو می کرد.موش کوچولو که خیلی از گربه ها می ترسید، از پشت بوته ها به بچه گربه نگاه می کرد و از ترس می لرزید.بچه گربه که مادرش را گم کرده بود، خیلی ناراحت بود. موش کوچولو می ترسید اگر از پشت بوته خارج شود، بچه گربه او را ببیند و به سراغش بیاید و او را بخورد؛ اما بچه گربه آن قدر نگران و ناراحت بود که موش کوچولو را پشت بوته ی گل سرخ نمی دید.او فقط می خواست که مادرش را پیدا کند.با صدای بلند می گفت:«میومیو مامان جون من اینجام، تو کجایی؟» او آنقدر این جمله را تکرار کرد تا مادرش صدای او را شنید و به طرفش آمد و او را با خود از باغ بیرون برد.
موش کوچولو نفس راحتی کشید و دوباره مشغول بازی شد.همین طور که زیر بوته ها می دوید و ورجه ورجه می کرد، چشمش به چیزی افتاد که زیر بوته ها برق می زد.به طرف آن رفت، یک آینه کوچک با قاب طلایی بود.موش کوچولو توی آینه نگاه کرد و خودش را دید.خیال کرد یک موش دیگر را می بیند.خوشحال شد و شروع کرد با عکس خودش حرف زدن.می گفت:«سلام، میای با من بازی کنی؟» دهان موش کوچولوی توی آینه تکان می خورد ولی صدایی به گوش موش کوچولو نمی رسید.موش کوچولو آنقدر با موش توی آینه حرف زد که حوصله اش سر رفت و ساکت شد.
بلبل که روی درختی نشسته بود و او را تماشا می کرد خنده اش گرفت و صدا زد:«آهای موش کوچولو، اون آینه است. تو داشتی با عکس خودت توی آینه حرف می زدی.»
موش کوچولو سرش را بلند کرد.بلبل را دید. پرسید:«یعنی این خودِ من هستم؟من این شکلی هستم؟» بلبل جواب داد:« بله، تو این شکلی هستی.آینه تصویر تو را نشان می دهد.»
موش کوچولو بازهم به عکس خودش نگاه کرد و از خودش خوشش آمد. او با خوشحالی خندید.بلبل هم خندید.چندتا پروانه که روی گلها پرواز می کردند هم خندیدند.گل های توی باغ هم خنده شان گرفت. صدای خنده ها به گوش غنچه ها رسید.غنچه ها بیدار شدند و آنها هم خندیدند و بوی عطرشان در هوا پیچید.بلبل شروع کرد به خواندن:
من بلبلم تو موشی
تو موش بازیگوشی
ما توی باغ هستیم
خوشحال و شاد هستیم
گل ها که ما را دیدند
به روی ما خندیدند
آن روزموش کوچولو دوستان زیادی پیدا کرد و حسابی سرگرم شد. وقتی حسابی خسته شد و خوابش گرفت، دوید و به لانه اش برگشت و خوابید.
قصه ی ما به سر رسید کلاغه به خونه ش نرسید.
شل سیلوراستاین،نوینسده،شاعر،نوازنده،و کارتونپرداز و تصویرگر آمریکایی در سال 2291 در ایالت«ایلی نوی»شیکاگو متولد شد.او نوشتن را در سنین نوجوانی آغاز کرد.در همین دوران بود که سبک و شیوهء نویسندگی خاص خود را پیدا کرد.او معتقد است در نویسندگی تحت تأثیر سبک کار هیچکس نبوده است و از این جهت بسیار خوشحال است که در کارش تقلید وجود ندارد.سیلوراستاین دوست دارد مردم در هر سنی که هستند بتوانند با آثارش ارتباط عاطفی-ذهنی برقرار کنند،با آنها احساس نزدیکی کنند و از خواندن آنها لذت ببرند.او با واژهها یا خطوطی ساده تصویرهای زیبا و پرمعنا میسازد که هم لبخند بر لب خواننده میآورد و هم او را به فکر وامیدارد.از آثار سیلوراستاین نزدیک به 31 مجموعه شعر وداستان به فارسی ترجمه شده است.در جستجوی قطعهء گمشده، آشنایی قطعهء گمشده با دایره بزرگ،لافکادیو،یک زرافه و نصفی و کسی کرگردن ارزون نمیخواد، شکلی داستانی دارند.اولین مجموعه شعری که از سیلوراستاین منتشر شد در سال 5731 با عنوان«آقای باکلاه و آقای بیکلاه»ترجمهء آقای رضی هیرمندی بود.بعد در سال 7731«من و دوست غولم»با ترجمه خانم منیژه کازرانی به چاپ رسید.از این تاریخ به بعد مجموعه اشعار زیر به فارسی ترجمه شدهاند:«وقتی به سن تو بودم»،«پاکن جادویی»،«آنجا که پیادهروها پایان مییابد»، «جایی که پیادهرو تموم میشه»،«بالا افتادن»،«فانونس زیر شیروانی»،«چراغی زیر شیروانی»، «تور ماهیگیری»و کتاب«الف یاء».سیلوراستاین نمایشنامهای نیز به نام«بانو و ببر»دارد.
پوست من گندمگون است
سفید و زرد و صورتی است
چشمهایم سبز و آبی و خاکستری است
شبها نارنجی هم میشود
موهایم بور و بلوطی و خرمایی است
وقتی خیس است به نقرهای هم میزند
اما،در قلبم رنگهایی هست که هیچکس تاکنون نساخته است.
سیلوراستاین
حسین شیخ الاسلامی
شفافیت دیدگاهها و رویکردهای مختلفی که در باب نظریه ادبی کودک و نوجوان وجود دارد،ضرورتی است انکارناپذیر. و این سلسله مقالات نیز دقیقا به همین هدف نگاشته و عرضه میشوند.نگارنده در هر یک از این مقالات نظریات یکی از کسانی را که در حیطه ادبیات کودک نظریهای خاص خود داشتهاند مورد بررسی قرار میدهد و به نقد میکشد.اما در این باب تذکر چند نکته ضروری به نظر میرسد:
1-این مقالات به دو بخش تقسیم میشود،در بخش اول نظریهپردازان قدیمیتر یا به عبارت بهتر کسانی که پیش از ورود فلسفه اروپایی-قارهای به ایران در حیطهی ادبیات کودک قلم میزدهاند مورد بررسی قرار میگیرد،و در بخش دوم نظریهپردازانی مورد توجهند که پس از ورود این فلسفه به عبارت بهتر در دهه 70 بخش اصلی آثار مربوط به ادبیات کودک را نگاشتهاند.
2-ملاک انتخاب افراد به دو عامل باز میگردد:
الف-تأثیرگذاری آنان بر ادبیات کودک
ب-تازگی نظریات و استقلال آنان از دیگر جریانات.
3-آنچه در هر مقاله در مورد هر متفکر مورد استناد قرار میگیرد اهم نوشتهها و مطالب اوست به این معنی که این مقالهها بهانه نقد آثار هر متفکر بلکه نقد روح فکری و مکتب هر متفکر است.بنابراین دایره مستندات به منابع و ارجاعهای انتهای هر مقاله محدود میشود.
4-از آنجا که این مقالات سویهی راهبری دارد و نه سویه بایگانی (Archivistic) نگارنده از تحلیل اجتماعی و ریشهیابی موقعیتی نظریهها معذور است به بیان دیگر موضع نگارنده در مقام متفکر جوانی در سال 1380 تعریف میشود که قصد دارد،نظریات هر متفکر را منتزع از شرایط زمانی خاص وی به نقد بکشد و نقاط مثبت پراگماتیک و یا منفی آن را مشخص نماید.طبیعتا با چنین رویکردی توجیه جامعهشناسانه در باب ریشهیابی علل ایجاد چنین نتیجهای با هدف مقالات در تضاد خواهد بود.
5-و بالاخره در پایان ذکر این نکته ضروری است که نگارنده،موضع خود را کلام آخر نمینمیپندارند و با آغوش باز پذیرای نظرات مخالفان و منتقدان خود است.
محمود کیانوش،از شاعران و نویسندگان با سابقه ادبیات کودک و نوجوان است.
مهمترین اثر وی،کتاب کوچکی است به نام«شعر کودک در ایران»که برای اولین بار،در سال 1352 چاپ و عرضه شد.به دلیل اهمیت این کتاب و تأثیرگذاری فوق العادهای که بر جریان ادبیات کودک گذاشت و همچنین، به دلیل تاریخ چاپ آن(سال 1352)و اینکه به عنوان نخستین گام در جهت تبیین نظریهای برای شعر کودک محسوب میشود،اولین شماره از این سلسله مطالب را به محمود کیانوش اختصاص دادهایم.در ضمن،مقالهای که او در کتاب نهمین جشنوارهی کتاب کودک و نوجوان،به چاپ رسانده نیز مورد بررسی قرار میگیرد.
ابتدا به تبیین و معرفی نظرگاه وی در مورد ادبیات کودک،خواهیم پرداخت و سپس این دید و بینش را مورد نقد و بررسی قرار میدهیم.
الف)تئوری:
مبانی تئوریکی که«در شعر کودک در ایران»،محمود کیانوش مطرح میکند،ساده و بدون پیچیدگی است و به راحتی نیز میتوان آن را خلاصه کرد.ضمن اینکه وی در مقاله«شعر،زبان کودکی انسان»نیز حرف جدیدی نمیزند و صرفا همان نظریات قدیم را با بیانی جدید مطرح میکند.
اولین نکتهای که میتوان در مورد تئوری شعر کودک محمود کیانوش،عنوان کرد،این است که به اعتقاد او شعر کودک،قسمتی از ادبیات به معنای خاص آن است؛یعنی وی شعر کودک را شعری میداند که برای کودک سروده شده است و درواقع با شعر به معنای عام آن رابطهی عموم و خصوص مطلق دارد.
اما ببینیم اساسا تعریف کیانوش،از شعر چیست و این تعریف،چه پایههایی دارد و عوارض و نتایج آن چیست؟
در غیر از اینها شعر را به صد گونه دیگر نیز تعریف کردهاند و همین گونهگونی تمرینها نشان میدهد که عنصر شعر،مانند علوم،حیطه مشخص و محدودی ندارد. اما عناصری مختلف در یک شعر خوب هست که میتواند تا اندازهای صورت آن را مشخص کند:احساسی از شادی یا اندوه،لذت یا رنج،کشف و شهود،نظارهای در درنگی با دریافتی تازه از زندگی و مظاهر آن،همه چیز،همه چیز،در گذار از پهنه زیبایی و شور،با نشانههایی از وزن و قافیه، تشبیه و استعاره و همه امکانات دیگر زبان.»
(شعر کودک در ایران،ص 51،تأکید از نگارنده).
«...شاعر در لحظاتی که شعر میگوید،خود را در حالتی مییابد که دور از گرفتاریهای تعقلی و تحلیلی وابسته به«خوروخواب و خشم و شهوت»و فارغ از«تا چه خور صیف و چه پوشم شتا»ست و به کودکی میماند که با هستی بازی میکند و چون برای این بازی،فنی آموخته است و این فنآموختگی و فنورزی،به بیان او نظامی پیچیده بخشیده است،به حاصل بازی خود،هنر نام نهاده است،اما عمل او در جوهر خود،همان عمل کودک است در بازی.و از اینجاست که میتوانیم تفاوت«شعر»و«شبه شعر»را دریابیم.»(کتاب جشنواره،ص 18).
اگرچه کیانوش،خود ادعا میکند که به تعریف سنتی «سخن مخیل موزون»از شعر اعتقاد ندارد،در ادامه،تعریفی از شعر ارائه نمیکند و تنها به ذکر تعریف دیگران از شعر میپردازد،ولی آنچه در ادامه معلوم میشود،این است که او درواقع،همین تعریف از شعر را میپذیرد و این،آنجا معلوم میشود که وی بعضی از مطالب منظوم را شعر میشمارد و بعضی را«شبهشعر»میخواند.(ر.ک.شعر کودک در ایران،ص 43).
در کل،میتوان گفت رویکرد کیانوش به شعر، رویکردی است که میتوان آن را رویکرد فرمیک دانست؛ یعنی وی شعر را سخنی میداند که از امکانات ویژهای از زبان سود برده باشد.«...به بیان دیگر،اینگونه میتوان گفت که در اندیشه کیانوش،آنچه محور شعریت قرار میگیرد،صورت شعر است و نه محتوای شعر؛یعنی آنچه خیالانگیز باشد،به این معنا که از تشبیه و استعاره سخن گفته باشد.حال راجع به هر چیز که میخواهد باشد،شعر محسوب میشود.باید توجه داشت که این حرف،مخالف حرفهایی نیست که وی در کتاب«شعر کودک در ایران» زده است:
«وزن و قافیه،جامه شعر است وآن را نمیتوان به چیزی که شعر نیست،برکشیم و آن را شعر بخوانیم:(شعر کودک،ص 51).
و یا:
«...اما در نمونه اول،شاعر ابر و باران و تندر و آذرخش را آیینه حال خود میکند و در نگرش و در بافت و بیان،به موقعیت انسان نخستین و کودک نزدیک شده است.»(کتاب جشنواره،ص 19)درواقع،آنچه کیانوش با آن مخالفت میکند،نه رویکرد و فرمیک به شعر،بلکه شعر دانستن هر قطعه منظوم است.اگرچه با کمی اغماض، میتوان گفت دیدگاه آقای کیانوش به شعر،از همان سنخ است؛یعنی در یک تقسیمبندی کلان،نظر وی رابا آن نظر سنتی که شعر را سخن منظوم میداند،در یک طبقه قرار خواهند داد.
وجه اشتراک این دو دیدگاه،در زبانی دانستن شعریت شعر است؛یعنی هم محمود کیانوش و هم شاعران و صاحبنظران سنتی،هردو به این امر اعتقاد دارند که اولا شعر پدیدهای ثابت و غیرقابل تغییر است،یعنی یک متن یا شعر هست و یا شعر نیست و در همه زمانها و مکانها این ویژگی آن(شعر بودن یا نبودن)ثابت میماند و ثانیا
ادامه مطلب ...